شهیدی که فردا قرار دامادیاش بود
- شناسه خبر: 4707
- تاریخ و زمان ارسال: 12 بهمن 1402 ساعت 07:49
- بازدید : 468
- نویسنده: کرمان 1400
به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه خبری کرمان۱۴۰۰؛ درست زمانی که همه چیز برای برگزاری چهارمین سالگرد شهادت حاجقاسم خوب پیش میرفت، با وقوع حادثه تلخ تروریستی دلهای بسیاری داغدار شد.
زن و مرد و کودکانی پرپر شدند و هر یک هزاران آرزو در دل داشتند که نتوانستند به آنها برسند و آرزو به دل ماندند.
در میان این شهدای بزرگوار، جوان شهیدی است که قرار بود سه روز دیگر مراسم ازدواجش باشد اما حالا ۲۷ روز است که از شهادتش میگذرد؛ او کسی نیست جز شهید اسماعیل عرب، پای صحبت خانوادهاش نشستیم تا کمی با اخلاق، منش و رفتار این شهید عزیز آشنا شویم.
عالیه عرب خواهر شهید در حالی که لحن صدایش گویای غم درونش بود، گفت: برادرم ۳۷ ساله و مجرد اما در آستانه ازدواج بود؛ قرار بود ۱۳ بهمن مراسم عروسیاش برگزار شود.
وی بیان کرد: شهید دوران کودکیاش را در روستای گورچوئیه گذراند اما سپس به دلیل نبود مدرسه راهنمایی در روستا، به کرمان آمدیم و پس از دوران راهنمایی دو سالی را به حوزه علمیه رفت اما به دلایلی از حوزه خارج شد؛ پس از آن وارد کارهای فنی شد و در نهایت به جوشکاری مشغول بود.
خواهر شهید نفس عمیقی کشید و گفت: شهید اسماعیل همیشه برای انجام امور مربوط به برپایی موکب حضور داشت و بین جوانانی بود که کارهای خدماتی انجام میدادند؛ مخصوصا چون کار فنی بلد بود، همیشه حضور داشت؛ حتی اگر در روستا نبود و با خبر میشد، چه برای محرم، چه موکبهای مقطعی و یا گلزارشهدا، سریع خود را میرساند.
عالیه عرب افزود: امسال هم برای موکب گلزارشهدا از چند روز قبل به همراه دوستانش لوازم مورد نیاز را جمع کردند و آوردند و میتوان گفت که نصب، راهاندازی و مدیریت موکب با شهید اسماعیل بود و به جهت دقت و ظرافتی که در کارش داشت موکبشان بینظیر بود.
از یاسر عرب برادر شهید که تنها برادر او بود و اکنون دیگر برادری ندارد خواستم تا از اخلاق و رفتار برادرش برایمان بگوید و وی تصریح کرد: برادرم اصلا از غیبت خوشش نمیآمد و اگر در جمعی غیبت میشد، سریع عکسالعمل نشان میداد؛ یک روز در جمعی بودیم و غیبت کسی را کردم و او به من تذکر داد؛ خیلی خجالت کشیدم اما از این رفتارش هم خیلی خوشم آمد.
یاسر عرب ادامه داد: در کار خیر همیشه پیشقدم بود و همیشه به پدر و مادرمان خدمت میکرد و آنها را خیلی دوست داشت؛ اگر از او تقاضای کاری میکردند، حتی اگر کرمان هم بود، سریع خود را میرساند و هرگز نه نمیگفت؛ او در رفاقت همیشه تک و یک پله از ما بالاتر بود، طوری که در مقابلش کم میآوردیم.
برادر شهید بیان کرد: دو سه روزی در روستا تنه درختان را میبرید و برای موکب آماده میکرد؛ همیشه در موکبها و یادوارههای شهدا حضور داشت؛ شهدا او را دعوت کرده بودند، از شهدا میخواهیم که ما را هم شفاعت کنند و ما انتقام خونشان را خواهیم گرفت.
راضیه عرب فرزند آخر خانواده و کوچکترین خواهر شهید گفت: داداش خیلی مهربان و دلسوز بود؛ دوران کودکی که برای مدرسه رفتن از روستا به کرمان میرفتیم، من بخاطر سن کم وابستگی زیادی به مادرم داشتم و بهانه او را میگرفتم؛ او با شوخی و کارهای شیرینش دلتنگی مرا کمتر میکرد.
خواهر شهید در وصف مهربانی برادرش افزود: هفته قبل از شهادتش که به خانه پدری در روستا رفته بودیم، برای صبحانه اشکنه درست کرده بودم، با اینکه این غذا را دوست نداشت و نمیخواست که بخورد، وقتی گفتم دستپخت خودم هست، خورد و گفت که خوشمزه بود؛ آن لحظه خیلی خوشحال شدم و با خودم گفتم که چقدر مهربان است، بخاطر من غذایی را که دوست نداشت خورد.
وی بیان کرد: ارادت خاصی به امام حسین(ع) داشت، از زمان نوجوانی که حوزه میرفت ماه محرم که میشد، برای نوحه تمرین میکرد، ما خواهرها مینشستیم و برایمان نوحه میخواند و اشک میریخت.
راضیه عرب در حالی که بغضی در گلو داشت به حرفهایش ادامه داد: داداش بسیار بامعرفت بود و معرفتش را از هیچکس دریغ نمیکرد و برای هر کاری کمک میکرد.
خواهر شهید افزود: چند روز قبل از شهادتش که دور هم جمع بودیم، پارچهای که برای عروسیاش خریده بودم، را آوردم و نشانش دادم و کلی از ازدواج حرف زدیم؛ داداش کلی خوشحال بود و از چشمانش میشد فهمید که چقدر ذوق داشت و ما هم از ذوق او بیشتر ذوق میکردیم.
وی گفت: مادرم آن روز کلی با او شوخی کرد و او خندید؛ از روز شهادتش که دیگر در بین ما نیست، مدام آن روز را مرور میکنم و هیچ وقت چشمان داداش که پر از ذوق بود را فراموش نمیکنم.
الهام عرب خواهر دیگر شهید گفت: داداش هرگز زندگی را سخت نمیگرفت، نوجوان که بودیم چون تازه به کرمان نقلمکان کرده بودیم، خانه ما کوچک و جمعیتمان زیاد بود، ساختمان نیمهکارهای داشتیم و همیشه برای درسخواندن مشکل داشتیم؛ به اسماعیل میگفتم که کجا درس بخوانیم و او میگفت که خدا کند بخواهی درس بخوانی، همه جا میشود.
خواهر شهید خاطرنشان کرد: زمانیکه جوشکاری را آغاز کرده بود، هر از گاهی که بالای ساختمان میدیدمش با خود میگفتم که چگونه اینقدر نترس است و روی تیرآهنها اینطرف و آنطرف میشود؛ خیلی نگرانش بودم، میگفتم ترس نداری و او میگفت که از چه بترسم؟ همه ما زمانی از این دنیا میرویم، مهم این است که زندگیات در اوج تمام شود.
الهام عرب افزود: در برخورد با خانواده خیلی وارد بحث نمیشد و اگر زمانی میخواست کاری انجام دهد که از درستیاش مطمئن بود، با احترام نظر مخالف دیگران را گوش میداد و کارش خودش را میکرد؛ زمانیکه موفق میشد، اهل ادعا و ثابت کردن حرفش نبود.
وی بیان کرد: خیلی با معرفت بود و همهجوره به دوستانش کمک میکرد؛ وقتی لباس نویی میخرید، شاید تنها یک هفته تنش بود و اعتراض که میکردیم، میگفت که دوستم از آن خوشش آمد، دادم و رفت؛ مال دنیا اصلا برایش مهم نبود.
خواهر شهید افزود: به نظرم شهید معرفت برازنده ایشان بود، چون بسیار بیادعا، خاکی و بامعرفت بود؛ این دنیا برایش کوچک بود؛ انگار خدا جای بهتری برایش انتخاب کرده بود.
گفتنی است که شهید عرب، خواهر دیگری نیز به نام مرضیه دارد که توفیق همصحبتی با او را نداشتیم.
باید بگویم که با شنیدن حرفهای خانواده شهید و آشنا شدن با اخلاق و رفتارش، تنها یک چیز به ذهنم رسید و آن این بود که؛ تا شهید نباشی، شهید نمیشوی.
انتهای خبر/ کارگرزاده